خودش رو وقف جنگ و خدمت به اسلام کردم بود.می گفت: طاقت ندارم از صحنه ی جنگ دور باشم.عهد کرده بود تا اوضاع آروم نشده ، به فکر استراحت نباشه
یه روز بچه مون مریض شده بود،بهش گفتم به خاطر این بچه چند روز جبهه نرو
برگشت و گفت:جون این بچه در مقابل جون این همه عزیزانی که دارن می جنگند ، ارزشی نداره...
روایتی از زندگی خلبان شهید علی اکبر شیرودی